Friday, July 29, 2011

نیاز به گروه

همین که آدم هایی هستند که می شود کنارهم بنشینیم و راه برویم و چرت بزنیم (حتی!) که اصول و قاعده هایی را یاد بگیریم و یک چیزهایی برود در مغزمان، خودش لذت بخش ست، یک لذت فراموش شده! ء
این که وقتی می خواهیم تعریف مساله کنیم در یک کارگاه روش تحقیق، دیگر نیازی ندارم من،که توی مغزم
مهم و غیر مهم را (مثل کلاس های روش تحقیق دانشکده)حلاجی کنم و می توانم به روشنی مساله هایی که این 3-4 سال اخیر درکلاسهای درسم با آن مواجه بوده ام را بیان کنم، خوب است.
... این جا تکلیف ام با خودمو تجربه ها و علایقم روشن است.
این که دانش کم یا کم تجربگی یک نفر نسبت به بقیه افراد، اینجا باعث نمی شود که ایده و انگیزه کمی از کلاس دریافت کند، عالی ست.
این که ساعت های مفیدی را با آدم هایی میگذرانم که به علاقه ها و انگیزه های شخصی شان فکر می کنند در روزانه هایم موثر است.
این که اصلا یک نفر می آید یک جایی، که به یک عده آدم چیزی یاد بدهد و افاده ی استادی ندارد جای شکر دارد.
من نیاز به گروه را وقتی دارد این نیاز تا حدی پاسخ گفته می شود، بهتر درک می کنم.

Monday, July 4, 2011

یادم بماند


ایراد از آن آینه قدی نبود، یا از آن مادر و دختری که روی مبل، روبروی من نشسته بودند و منتقدانه (یا هر چیز دیگری...) نگاهم می کردند، یا آن خانم فروشنده. ماجرا دنباله بلند و چین های زیادش بود که آدم را جادو می کرد... آن دو تا گل پر دار، روی سینه و کنار دامن، دراپه های روی کمر و آن توری که مسئول پرو، روی سر آدم می انداخت و می پرسید: "چه طوره؟" ...

تا دیروز، من، نه آن وقتی که لاک نارنجی پررنگ را با دست چپ روی ناخن های راست می زدم، نه آن وقتی که ردیف های منظم و پشت سرهم برلیان ها را روی انگشتم نگاه می کردم، نه آن وقتی که لیست مهمان ها را روی کاغذ می نوشتیم، نه آن بعدازظهر تا شب هایی که دنبال آدرس فلان باغ و فلان تالار و رستوران، شهر را بالا و پایین می کردیم (و می کنیم)، یا با آن نیم نگاه هایی که به شمعدان های کنار آینه می انداختیم...، هیچ لحظه ای احساس نکرده بودم که کم یا زیاد، تحقیقا یا تخمینا، که همان عروس ای ام که دغدغه ی کی و کجا ی یک مراسمی را دارد و چگونگی این اتفاق ذهنش را (حسابی) درگیر خودش کرده. شبیه عروس های همیشگی، کیفم پر است از کارت های طلا فروشی و مزون، یا منوی یک و دو و ویژه ی تالار و رستوران... مکالمه های تلفنی ام گاهی فقط مختص این است که از تازه عروس های دور و برم سوال کنم: "حلقه شان را از کجا خریده اند؟ یک راست رفتند بازار؟ کریمخان چی؟ به درد نمی خورد؟" ... عجب می گردد این روزگار و می گردیم ما... ما کجا و تور و والان کجا....