Sunday, July 4, 2010

عدسی 1000 ایکسِ کلاس "مشاهده زیر میکروسکوپ" -1

شاگردان دبستانی دارم که هر یکشنبه سعی می کنم تکه هایی از شگفتی های ریز ِ دنیای زنده را نشان شان بدهم. برایشان هرهفته نمونه های میکروسکوپی تازه می برم، لام های تازه. و آنها از پشت عدسی های 4 و 10 و 40 ، نمونه ها را نگاه می کنند. و من هم آنها را و کودکی ها و گره هایشان را سعی می کنم که ببینم. شاید با چشم هایی تیز تر، شاید با عدسی هایی بزرگتر و قطورتر از چشمی های میکروسکوپ های آنها....
4هفته دیگر هم، یکشنبه ها، از این کلاس می نویسم. کلاس مشاهده، تمرین مشاهده برای خودم... ء

یک.
جلسه دوم بود اما بازهم نشستن و جا گیر شدن شان 10 دقیقه طول کشید. 4تا از میکروسکوپ ها تک چشمی و قدیمی است و 3 تای دیگر را امسال خریدند و از آن چینی های دوچشمی و خوش قیافه است. و اختلاف سر جا و میکروسکوپ به نظرم طبیعی بود. خلاصه قرار شد که هر جلسه گروه ها جایشان را در جهت عقربه های ساعت یکی جابه جا کنند که همه با همه میکروسکوپ ها کار کنند
دونفر را که از جلسه قبل کنارهم نشانده بودند، پایشان را کرده بودند در یک کفش، که خانوم به خّدا ما نمی تونیم بشینیم پیش هم، می پرسم چرا؟ می گوید: خانوم بهمون گفتن اگه بازهم پیش هم بشینیم سالِ دیگه ثبت نام مون نمی کنن! این رو که گفت دلم قیلی ویلی رفت که هیچ جوره جایشان را عوض نکنم. یکی شون سخت تر است و کوتاه نمیاید توی کارها. آن یکی تیز تراست، اما زودتر با من همراه میشود، و به نظر می رسد که اوضاع از کنترل خارج نیست و هردو در کارها با انگیزه خودشان (که البته به هیچ وجه هنوز کار تیمی نیست!، شرکت می کنند... ء

دو. رقابتی کردن فضای کلاس بعضی وقت ها جواب می دهد و بچه ها را سر شوق می آورد.. فعالیت اول 14 فسمت بود، و بچه ها هم 14 نفر و گروه های دوتایی. تجربه اما نشان داده که برای 7گروه، رقابت معنی خاصی نمی دهد و تعداد تیم ها بهتر است بیشتر از 2-3 تا نشود. همان اول کار 7 نفر سمت چپ شدند، گروه فرد و فعالیت هایی که شماره فرد را جواب می دادند و گروه سمت راست کلاس شدند گروه زوج و باقی قعالیت ها را باید جواب می دادند. این طوری حوصله هیچ گروهی سر نمی رفت، چون نوبت هایشان یکی در میان، پشت سر هم بود
یک چیزی برایم جالب بود، هیچ کدام از بچه ها اول و اخر و وسط کار نپرسیدند که
جایزه گروه برنده چیه؟ یا که چی اصلا اگه برنده بشیم؟ حدس می زنم، این بازی و دو تیم شدن، تاریخ انقضای طولانی نداشته باشد و جذابیت اش دفعه بعد اندازه امروز نباشد. اما قطعا مدل انگیزشی کردن فعالیت ها می تواند چیزی سالم تر از مداد و تراش و کارت باشد و حتی تشویق های زبانی و نگاه متفاوت معلم به شاگرد... مقوله پیچیده ای است که حرف هایش در زهنم بی نتیجه است هنوز... هنوز نمی دانم

سه. خانوم یه ربع به یازده است ها! خانوم ما می تونیم بریم مایو مونو بپوشیم؟.... چند نفری می روند و چند نفری می مانند. یکی از کوچولوترین هایشان با قُر می گوید: خانوم ما پوشیدیم مایو مونو اما می خوایم بریم. از این همه سرعت انتقال فکر به کلمه اش لذت می برم... ء
از همه می خواهم جلسه بعد، 5 دقیقه زودتر بیایند سر کلاس... و یکی با رضایت می گوید: بااااشه خانوم... و می رود، سرمست انگار.... چند نفری که مانده اند با ذوق می روند سر جعبه ی نمونه ی لام های آماده: روزنه برگ، بال حشره، کیسه ترشحی، اپیدرم گیاه... و به زور و زحمت می خوانند و حدس هایشان در مورد اینکه اپیدرم چه جور چیزی می تواند باشد یا کیسه ترشحی کجای ادم می تواند باشد... قهقه ام را با نمود لبخند نشان شان می دهد... یکی شان خجالت می کشد... ء

چهار. با دو نفری که یا استخر نمی روند و هنوز نیامده اند دنبالشان، دوشاخه ها را از برق می کشیم و آنها با دقت سیم ها را دور پایه میکروسکوپ ها می بندند.
- خانوم شما تا حالا با کسی قهر کردید؟
- قهر؟آره...
- برای همیشه؟
- نه.
با تعجب می پرسد : چرا؟!
- چون خیلی زود یکی اشتباهشو ....
و انگار که نمی خواهد دلیلش را بشنود.قصه تکراری است...
- خانوم این بهار، بهار رو که می شناسید؟ (می دانستم... همین امروز زور زورکی و توافقی گروهش را با یکی دیگر عوض کرده بود...) خانوم این بهار با ما قطع رابطه کرده... می گه:مامانم گفته من نمی تونم با تو رابطه داشته باشم... ء
پشتش را می کند و کیفش را جمع و جور می کند. هم گروهی تازه اش دهان باز می کند که:
- خانوم راست می گه! امروز صبح... ما هم شاهد بودیم....
و نیکی کوچک و متحیر و متفکر دسته کیف پاپکو ی گل و گلی اش در دستش حا می دهد و از کنار ستون وسط کلاس می رود و بی خداحافظی...
- اصلا خانوم ما هم دیگه از دستش خسته شدیم... ء
ازآمدن و رفتنش غافلگیر شدم.
هر دو رفتند بیرون و در نرده ای آزمایشگاه پشت سرشان به هم خورد ء



1 comment: