Wednesday, October 13, 2010

از روزگار ما- روز جهانی خاطره

یک. فاطمه را برای این آخر هفته راهی کردیم بم. خودش نمی دانم چقدر، اما من خیالم راحت نبود وحتی حوالی ساعت 4 از خواب بیدار شدم که از هواپیما جا نماند (یا نمانم... ) این هم یک نوع بیماری است. و ظهر زنگ زدم گفت که ساعت 12 و نیم ظهره و همه جا امن و امانه.
امیدوارم. به پروژه ی تدریس علوم در بم. به دغدغه مندی خودمون بیشتر امیدوارم. به همکار های تازه و توانمندتری که سعی می کنم پیدا کنم برای این پروژه. به قوی تر شدن خودم برای به انجام رسوندن این کار...
دو. روز جهانی خاطره است. معمولا عادت ندارم عکس های قدیمی ببینم.صبح در گنجه را باز کردم و عکس های سفر تالش.... مثل قبل خوب و لذیذ!
ای صفورا ! تا ابد خاطره ی این سفر لبخند می کشونه روی صورت آدم
سه. گفتم که روز جهانی خاطره است... چند تا از دوستای دبستانم رو که هیچ خبر نداشتیم از هم رو پیدا کردم در فیس بوک و بازارش این روزا داغه داغه...
امروز لابلای صفحه های همشاگردی های دبیرستان پرسه می زدم و عجیب که از هر دونفر،یک نفر این هفته اخیر، با یه عکس از روزا و کلاسای مدرسه، دیوارشو مزین کردن. عجب داستانیه ها. بعد از 5 سال....
چهار. بعضی وقتا اصلا پای خاطره هم به میون نمی آد. آدم یه درد دیگه شه! مثلا اگه من امروز توی خیابون، یه نفر آدم قدیمی رو، مثلا رویا صباغ نوین (که حتی روزای مدرسه هم از سلام و علیک بیشتر با هم حرفی نداشتیم) توی خیابون ببینم، باور کن که چند ساعتی کیفم کوکِ کوک می شه.
پنج. پاهام درد می کنه. فکر کنم دارم دارم قد می کشم. مسئله هام داره عوض می شه... دلخوشی ها، دغدغه ها دارن تغییر میکنن.به بهانه خیلی از این "یک ساله" ها حساب های قدیمی ام رو شدن برام! هه. نفس عمیق.
شش. یک کار عجیب کردم. پریروز رفتم خرید حلقه! و همه هی به من و دوستم نگاه می کردن و با خنده می پرسیدن آقای داماد کجان؟ و دوست جان توضیح می داد که سر کلاسن... امتحان رزیدنتی دارن آخه 2سال دیگه.
خوب بود. خودم هیچ وقت تنها وای نمی سادم پشت شیشه طلافروشی طلا نگاه کنم



2 comments:

  1. مرضیه همه کلمه هات جدا جداست!!!ا
    چطوری تایپ کردی اینو اینجوری شده!ا
    درستش کن بخونیمش!ا دلم آب شد خب

    ReplyDelete
  2. مشکل حل شد. مشکل از کامپیوتر من بود

    ReplyDelete